مهربانم...
هرگاه احساس کردی غم نفست را گرفته ....من اینجا هستم
هرگاه حس کردی در دنیا تنهایی و غریب... به من فکر کن... زیرا من همیشه اینجا هستم
هرگاه هجوم خاطرات سیاهت روحت را به خاک افکند...مرا صدا بزن...زیرا بی تردید اینجا هستم
هرگاه دلت گرفت از این دنیا و سایه هایش... به نزد من بیا...
زیرا من تو را به دنیای دیگری خواهم برد... جائی که جز پاکی و نور نخواهی یافت
زیبای من...
هرگاه الماس های اشک بر حریر گونه ات روان شد...آرام باش...
زیرا من آنها را با چیزی گرانبها جابجا میکنم... با مرواریدهایی از چشمان خودم.
هرگاه از نامهربانی روزگار به ستوه آمدی... مرا بخوان...
زیرا من تمام مهربانیم را برای تو کنار گذاشته ام .
هرگاه تکه ایی از قلبت شکست ... به من بگو ... زیرا تمام تکه ها ی قلبم برای تو ست .
هرگاه خواستی شاپرک شوی و پرواز کنی... .به من بگو تا آسمانت شوم .
هرگاه قصد جوانه زدن داشتی به من خبر بده... تا باران شوم... و بر تنت فرو ریزم .
هرگاه خستگی هایت بر شانه های نحیفت سنگینی کرد... با من سخن بگو...
آنگاه خواهی دید که چگونه معجزه میکنم....
و چگونه تو را نه از خستگی هایت بلکه از خودت رها میکنم.
مهربان باش و مهربانی کن ..
نوشته ات خیلی قشنگ بود .. به من هم سر بزن ..
سلام
خسته نباشی وبلاگت خوب بود توش پر از خاطره های قشنگه واست آرزوی موفقیت می کنم
زندگی قافیه شعر من است
شعر من وصف دلارایی توست
در ازل شاید این سرنوشت من بود
می سرایم به امیدی که تو خوانی
ورنه آخرین مصرع من قافیه اش مردن بود:
تو بی آنکه به فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا تا کی برای چی ولی رفتی!
سلام ممنون از اینکه نظرتو نوشتی
ای کاش میدانستم چیست ؟ آنچه از عمق وجودم تا چشمان تو جاریست