حکایت عشق

گنجینه مطالب ادبی و عشقولانه

حکایت عشق

گنجینه مطالب ادبی و عشقولانه

تحفه ادبیات

******************************************************************************************
 

خوبــرویــان جهـان رحم نـدارد دلـشـان      ****       بایـد از جـان گذرد هر کـه شود عاشقشان

 

روزی که از گِل می سرشتند پیکرشان      ****       سنگی اندر گِلشان بود که آن شد دلشان

 

 ******************************************************************************************

تو را دیدم ولی در خواب بودی

                      مگر از عشق من سیراب بودی

                                            نکردی یک نظر بر چشم مستم

                                                                      گمانم در پی مهتاب بودی
 

******************************************************************************************

الهی

الهی به زیبایی سادگی !

                      به والایی اوج افتادگی !

                                         رهایم مکن جز به بند غمت

                                                                 اسیرم مکن جز به آزادگی !

 

*******************************************************************************************

به غم کسی اسیرم که زمن خبر ندارد

                                                  عجب از محبت من که در او اثر ندارد

غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد

                                                  دل من زغصه خون شد دل تو خبر ندارد

*******************************************************************************************

نظرات 4 + ارسال نظر
سعید بارانی پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:27 ب.ظ http://www.baran13.blogfa.com

سلام
خسته نباشی دجی صبا
امیدوارم همیشه در تمام مراحل زندگی موفق باشی
وبلاگ خوبی داری.

روزهای بارانی را دوست دارم زیرا که خیس شدن با تو در زیر باران دوست دارم!
پس فقط در روزهای بارانی به یاد من باش!

مسرور باش !شاد زی!
به ما هم یه سر بزن!

بای!

رویا شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:31 ب.ظ http://delsokhte.blogsky.com

سلام
ممنون که سر زدید از لطفتون ممنون حتما اگر نیاز به هم صحبت داشتم سراغتون میام

unique سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:29 ب.ظ

من از جنس احساسم برای تو بهشت خواهم ساخت
من عاجزانه می گویم که به عشق تو نیازمندم
من هنوز به بارگاهی نرسیدهام که عشق ببخشم و جانم عشق طلب نکند
من تو را دوست دارم و از قلب سرخ تو به قلب آبی آسمان می رسم

unique شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:27 ب.ظ

شهریست در کناره آن شط پر خروش
با نخلهای درهم و شبهای پر ز نور
شهریست در کناره آن شط و قلب من
آنجا اسیر پنجه یک مرد پر غرور
آن ماه دیده است که من نرم کرده ام
با جادوی محبت خود قلب سنگ او
آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق
در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او
اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت
ای شهر پر خروش تو را یاد می کنم
دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار
من با خیال او دل خود شاد میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد